سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سوم ابتدایی که بودم روی به روی دبستانمان یک سوپر مارکتی بود که بعد از مدرسه میشد پاتوق بچه ها . من هم یکبار رفتم .وقتی رفتم بین آن همه خوردنی های رنگارنگ و جورواجور ، دو چیز نظرم را جلب کرد . یک آدامس خارجی که میگفتند وقتی میجوی رنگش مدام تغییر میکند و یک مداد گلی! از آن خوشرنگ هاش که با خیس شدن رنگ میداد . قیمت هردو هم گران بود . در عالم بچگی هم تصور میکردم با وضع اقتصادی متوسطمان هرگز خانواده برایم این دورا نمیخرند . یعنی اصلا پیشنهاد دادنش هم مسخره بود . این شد که یک برنامه ریزی بلند مدت کردم و ده تومان هایی که برای بیسکویت خریدن همراهم بود را ذره ذره جمع کردم. نه بطور مداوم . چون گاهی دلم بیسکویت میخواست ! اما کم کم جمع کردم . چهارم ابتدایی توانستم آدامس را بجوم و از تغییر رنگش تعجب کنم . و نوک مداد گلی را سر زبان بزنم و بعد روی کاغذ بکشم و کیف کنم .
ولی خب ، چهارم ابتدایی خودکار آمد و دیگر مداد گلی خیلی بکارم نمی آمد . آدامس هم طعم یک سال پیشش را نداشت . بزرگتر شده بودم و برایم عادی شده بود .

حالا هم همان کودک ِ 9 ساله ام ! دلم یک رشته ی خوب در ارشد میخواهد و دستم به آن نمیرسد . رسیدنش هم یک برنامه ریزی بلند مدت میخواهد که شور ِ رسیدن را میگیرد و همه چیز را از مزه می اندازد .
شاید هم ذات ِ دنیاست . یا خواست ِ خدا . . .
که یک جوری به خواسته هات برسی ، که دیگر خیلی هم دوستشان نداشته باشی . نه آن ها را ، نه دنیا را . . .


خاطره شده درپنج شنبه 93/7/3ساعت 4:50 عصربا قلم تبسم بهار دل نگاشته ی شما( ) |


Design By : Pichak

جاوا اسکریپت